گرچه به «قرآن» در معناي لغوي آن، معناي بعيدي نيز گفتهاند،(31) اما معناي قريب آن كه تقريباً مقبول افتاده اين است كه قرآن در اصل مصدر است به معني «خواندن» و شاهد آن را آيات 17 و 18 سوره قيامت دانستهاند.(32) اما مهم اين است كه در لسان اهل تفسير و بهطوركلي مسلمانان، «قرآن» علم است براي مجموعه بيش از شش هزار و ششصد آيهاي كه در طول بيستوسه سال نبوت به حضرت رسول نازل شده و او بر ديگران قرائت كرده و سپس به فرمان وي كتابت شده، آنگاه پس از وي تدوين شده و به صورت كتاب (بينالدفتين) درآمده و اكنون به عنوان متن وحياني و مقدس مسلمانان در اختيار آنان است و آن را «مصحف شريف» نيز گويند. در قرآن عناوين مختلفي به اين مجموعه و كتاب داده شده است،(33) مانند فرقان (فرقان:1)، تنزيل (شعرا:192)، كتاب (شعرا:2 و حجر:1) و گاه با پسوند آمده است: «القرآن المجيد» (ق:2 و بروج:21) و «القرآنالعظيم» (حجر :78) و «القرآنالحكيم» (يس:2) و «القرآنالكريم» (واقعه:77) و «قرآن مبين» (حجر:1).
آنچه گفته شد گزارشي مختصر از مفهوم واژه قرآن و نظر اجماعي مسلمانان درباره اين نام و اين كتاب است و با آيات و مفاهيم ديگر درحوزه وحي و نبوت سازگار و هماهنگ است. فلسفه تنزيل وحي ملفوظ يعني قرآن نيز با فلسفه دين متجانس است. شايد اين آيه كوتاه تعريف جامعي از نقش و فلسفه وجودي كتابالله باشد. «موعظه من ربكم و شفاء لما فيالصدور» (يونس:57، اسرا:82). در جاي ديگر (ابراهيم:1) گفته شده: «كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات اليالنور باذن ربهم الي صراط العزيز الحميد». و يا در جاي ديگر (نحل:89): «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيئ و هدي و رحمه و بشري للمسلمين». و در سوره فاطر آيه 25 نيز قرآن «كتاب منير» دانسته شده است. اگر اين توصيه مولانا را قبول كنيم كه «معني قرآن ز قرآن پرسوبس»، اجمالاً معناي قرآن همان است كه گفته شد. اما قرآن در رأي مختار مدافعان كلام نبوي بودن قرآن چه معنايي دارد و چگونه ميتوان آن را با آموزههاي آشكار قرآن مبني بر ترادف بين اصطلاح قرآن با مجموعه آيات نازل شده بر محمد (ص) و مفهوم «كلامالله» و كتابي كه «فصلت آياته و من لدن حكيم خبير» (هود:1) سازگار كرد؟ مگر اين كه قرآن را صرفاً به معناي لغوي آن بدانيم كه البته در اين صورت با كاربرد متعدد اين عنوان در آيات قرآن و با جملات و تعابير پيشوند و پسوند آن در خود قرآن سازگار نيست و به هر حال با هيچ بهانهاي نميتوان از عنوان ثانوي و اصطلاحي ديگر (مانند ديگر عناوين) چشم پوشيد، بنابراين بايد معناي قرآن را ز قرآن پرسيد نه از آراي ذوقي و يا به تعبير درستتر «تذوقات» ( اين تعبير درست از دكتر سروش است) گاه متعارض عارفان، فيلسوفان و يا شاعران.
موضوع ديگر تعبير انزال قرآن به «عربي» و يا «عربي مبين» است كه بارها در قرآن آمده (يوسف:2، طه:113، شوري:7، زخرف:3، نحل:103، شعرا:195). صريح آيات اين است كه خداوند قرآن را به عربي و عربي مبين به پيامبرش فرستاده. پيداست كه نزول و ابلاغ يك پيام در قالب يك زبان شناخته شده در عصر نزول قرآن يعني زبان مادري و بومي پيامبر عرب معنايي جز اين ندارد كه اين پيام ملفوظ بوده و در ساختار و قالب كلمات و الفاظ بشري و قابل فهم براي همگان بوده است. نميدانم كه دوستان متفكر ما اين تعابير را چگونه تفسير و حتي تأويل ميكنند و چگونه اين نصوص قرآني را با رأي مختارشان سازگار ميكنند. اين دعوي قرآن نه تنها با اين نظر كه قرآن لفظاً و معناً از نبي است سازگار نيست، بلكه حتي با آن نظريه ميانه يعني معنا و پيام و املا از خداوند باشد و لفظ و انشا از محمد(ص) نيز در تعارض است. ممكن است گفته شود قرآن به مثابه كلام نبي نيز عربي است، بايد گفت در اين صورت، معناي آيات اين ميشود كه پيامبر خود گفته كه «كلام من عربي است»، و اين ادعايي نادرست است و حداقل خارج از بلاغت سخن است، مگر پيامبر چند زبان ميدانست كه در مقام اهميت و فوقالعاده نشان دادن كلامش با افتخار ادعا كند كه، بله! «كلام من به عربي مبين گفته شده است»؟ فكر نميكنم اين پاسخ احتمالي چندان معقول باشد.
از موضوعات قابل بررسي در مقوله وحي و نبوت و قرآن، دعوي اعجاز و بويژه تحدي قرآن است. اين كه معنا و مفهوم اعجاز قرآن و انگيزه و فلسفه و موضوع و هدف تحدي قرآن چيست، سخن ديگري است و از گذشته تا حال مباحث مختلفي در اين باب مطرح شده و آراي مختلفي اظهار شده، ولي آن مباحث و آرا اكنون مورد نظر و بحث ما نيست و با مناقشات جاري ارتباط ندارد. آنچه مهم و قطعي است اين است كه به صراحت آيات قرآن (ازجمله: اسرا:88، طور:34-33، يونس:38، هود:14-13، بقره:24-23)؛ اين كتاب و گوينده آن دعوي اعجاز دارد و از اينرو پيوسته مخالفان را به چالش و هماوردي ميطلبد و از آنان ميخواهد يك سوره مانند آن بياورند. معمولاً آدميان، ولو نابغه و دانشمند و سخندان و سخنور استثنايي، نميتوانند در علم و يا رأي و يا سخن و هنر خود مدعي اعجاز باشند و ديگران و مخالفان خود را به مصاف بخوانند، چرا كه فراتر رفتن از علم و سخن مدعي نه محال عقلي است و نه محال طبيعي، و اگر هم دعويهايي از سنخ اعجاز و تحدي باشد يا از سر خودشيفتگي است و يا در مقام مبالغه و بيان اهميت استثنايي يك كار و يا اثر گفته ميشود، مانند اين شعر حافظ:
در اين مورد حتي رأي «صرفه» نيز مددكار و حداقل مؤيد رأي دوستان نخواهد بود. البته وجوه اعجاز، متنوع و متكثر است. اما در اين ميان برخي مغيبات (از جمله آيات اول سوره روم و پيشگويي مهم فرجام جنگهاي ايران و روم) و نيز آراي متفكران و قرآنپژوهان معاصر مانند رشاد خليفه و مهندس بازرگان در «سير تحول قرآن» قابل توجه است و نميتوان به سادگي از آنها چشم پوشيد. به هر حال به نظر ميرسد دوستان يا بايد دعوي اعجاز و تحدي قرآن را انكار كنند (كه نشدني است) و يا از آن توجيه و تفسيري ارائه دهند كه با نظريهشان در تعارض نباشد. البته دكتر سروش پذيرفتهاند قرآن معجزه بود، اما ايشان وجود و شخصيت محمد را معجزه خدا ميداند و قرآن را معجزه محمد، اما بايد گفت كه اولاً چنين سخني با متن قرآن سازگار نيست و ثانياً تكليف تحدي را روشن نكردهاند.
موضوع مهم و قابلتوجه ديگر، اصطلاح «كلامالله» و «كليمالله» در قرآن است. در آيه 51 سوره شوري گفته شده كه خداوند جز از طريق وحي يا وراي حجاب سخن نميگويد. با توجه به اين كه در اين جا مستثني متصل است نه منقطع، روشن است كه وحي خداوند از جنس «كلام» است و كلام از جنس «لفظ» است و اين مدعا بويژه در ارتباط با وحي بر پيامبران صاحب كتاب چون عيسي و موسي و محمد نميتواند از جنس لفظ نباشد. آيات متعدد قرآن درباره وحي و قرآن و برقراري نسبت متساوي بين آن دو در نبوت محمد(ص)، مؤيد اين مدعاست، براي نمونه وقتي در آيه 114 سوره طه بهطور صريح خداوند به پيامبري با قدرت و تأكيد تمام ميگويد پيش از آن كه قرائت وحي پايان پذيرد، در خواندن آن شتاب نكن و همين موضوع در آيات 16 تا 19 سوره قيامت نيز بدين گونه بازتاب پيدا كرده: «زبانت را به ]بازخواني وحي[ مجنبان كه دركار آن شتاب كني/ گردآوري و بازخواني آن برعهده ماست / و چون آن را برخوانيم، از آن پيروي كن / سپس شرح و بيان آن بر عهده ماست»؛ آشكار است كه منظور از نزول وحي كلام معين است و اين كلام لفظ است و لفظ قرآن است كه از مقام قرب ربوبي به پيامبرش فرستاده و يا القا شده و او نيز به صراحت آيات موظف است آن را بيكم و كاست و شتاب نادرست به مردمان ابلاغ كند. ايزوتسو نيز بحث روشنگر و معناشناختي عميق در اين مورد دارد. وي به صراحت ميگويد: «وحي، از جنبه تحليلي معني شناختي برابر با كلامالله است... اگر چنين نميبود قرآن كلمه كلامالله را در توصيف وحي به كار نميبرد». (34)
بنابراين ارتباط وثيق واژهشناختي و معنيشناختي «كلامالله» و «وحي» در آيات مورد بحث در تعارضي آشكار با مدعاي مدافعان نظر كلام نبي بودن قرآن است. اطلاق «كليمالله» به حضرت موسي، ديگر پيامبر سامي و توحيدي مورد قبول قرآن نيز مؤيد همين دعوي است، گرچه كليمالله بودن موسي با كليمالله بودن محمد (ص) و يا ديگر پيامبران يكي نيست. قابل ذكر است كه منظور منحصر كردن وحي الهي به عالم و آدم و حتي به پيامبران در قالب كلام و لفظ نيست، چنانكه گفته شد وحي الهي عام است و ممكن است در حد اشاره و همراه با دريافت باطني لحظهاي باشد و يا در قالب ايماژها و نمادها به شخص انتقال پيدا كند، اما سخن ما فعلاً حول موضوع قرآن است كه به گمان ما عين وحي تنزيلي ذات باري بر محمد (ص) است. در عين حال ميتوان حدس زد كه حتي پيامبر در مواردي وحيهايي دريافت كرده كه يا در قالب كلام و لفظ نبوده و يا در قرآن، به هر دليل نيامده باشد.
اما دكتر سروش راه خروج از اين بنبست و گرهگشايي را در مجازي ديدن كلامالله ديده است. ايشان مينويسد: «شگفت اين است كه در مورد كلام باري، «نزول» را به معنايي مجازي ميگيرند كه غرض، فرود آمدن از مكاني زبرين نيست (آن چنان كه در مورد باران صادق است، بلكه فرود آمدن از مكانتي زبرين به مكانتي زيرين است، (يعني از ملكوت به ملك، يا از حقيقه به رقيقه)، اما «كلام» را معنايي مجازي نميكنند و آن را به همان الفاظ انساني نميگيرند، زهي ناسازگاري و بيروشي! اين نيمهراهي و نيمكاري چرا؟ همكلام و هم نزول را به معناي مجازي بگيريد تا گرهها گشوده شود، يا هم كلام و هم نزول را به معني حقيقي بگيريد تا در وادي بيپايان دشواريها سرگردان بمانيد.»
چنين استدلالي از دكتر سروش قدري شگفت مينمايد. دو نكته در اين مورد گفتني است؛ يكي اينكه حمل واژه يا تعبير و اصطلاح و بهطوركلي كلمات به معاني حقيقي و يا مجازي و نيز به معاني قريب يا بعيد تابع شرايط و شروط و قواعدي است و قطعاً بهدلخواه و سليقهاي نيست، براي نمونه با توجه به مباني خداشناسي و توحيدنگري قرآن و محكمات گزارههاي ديني در مورد ذات باري و تأكيد بر تنزيه او از هر نوع شوائب مادي، وقتي ميبينيم در قرآن سخن از «يدالله» ميشود، روشن است كه «يد» مجازي است نه واقعي و يا زماني كه سخن از نزول باران ميرود، آشكار ميگردد كه نزول واقعي است نه مجازي. در مقابل، اگر صحبت از نزول رحمت در ميان است، ميدانيم كه منظور نزول فيزيكي و از مكاني به مكاني نيست. مراد واقعي و عيني و يا مجازي و استعاري را قواعدي چون زمينه و زبان و ساختار كلام و مقام و احوال صدور كلام و وضعيت متكلم، روشن و معين ميكنند نه ذوق و سليقه ما. به هر حال انتخاب معناي مكان يا مكانت از نزول باران و يا كلام الهي در مورد قرآن و وحي با معيار كاربرد واژهها در ساختار كلمات و گزارهها صورت ميگيرد. چنان كه گفته شد و تحليل زبانشناسانه كساني چون ايزوتسو و نولدكه(35) و بهطوركلي تمام زبانشناسان آشكار ميكند، كلامالله در قرآن همان وحي نازل شده بر محمد(ص) است كه ابتدا شفاهي بوده و بهوسيله پيامبر تلاوت و قرائت شده و آنگاه مكتوب شده است. اساساً نكته آن است كه قياس نزول باران با نزول قرآن و وحي، قياس معالفارق است، چرا كه اين دو از يك جنس نيستند و در واقع هيچ ربطي بين آن دو وجود ندارد. نبايد استفاده از تعبير نزول ما را به اشتباه بيندازد. اگر قرار باشد بيهيچ دليل و قرينهاي كلمهاي را مجازي بدانيم، ميتوانيم كلمه و تعبير بشر در مورد محمد (ص) را، كه اين همه مورد تأكيد (البته درست) دكتر سروش هم هست، مجازي بدانيم و معنايي غيرمتعارف و حداقل بعيد و تأويلگرايانه را بر آن حمل كنيم. زيادهروي بوالهوسانهاي كه بسياري از عارفان و باطنيان در طول تاريخ اسلام درتأويل كردهاند. يكي از نمونههاي آشناي آن كتاب « وجه دين » اثر ناصر خسرو قبادياني است، اما اين شيوه علمي و پسنديده نيست. نكته مهم ديگر اين است كه معناي حقيقي يا مجازي در مورد نزول باران يا قرآن، حقيقت نفسالامري نيست و از اينرو ادبي و اعتباري شمرده ميشوند. در عالم و در زيست جهان طبيعي آدمي، در واقع و نفسالامر، بالا و پايين و چپ و راست وجود ندارد. اين اصطلاحات نسبت به وضع و موقعيت آدمي جعل شدهاند و نسبياند و موقعيتي. مفاهيمي چون آسمان و زمين نيز چنيناند، در عين حال همين مفاهيم نسبي و موقعيتي به ما ميگويد كه نزول باران در موقعيت انسان در كره خاكي فرودآمدن باران از مكاني فوقاني به مكاني تحتاني است اما مفهوم نزول پيام و يا كلام الهي و وحي ذاتباري به آدميزاد و پيامبران از مكانتي برين و زبرين به مكانت زيرين است. اين نيز افزودني است كه در نزول وحي ملفوظ نيز هرگز علل و اسباب طبيعي نفي نميشود بلكه قطعاً اسباب در مقام تنزيل و تنازل وجود داشته است. به هر حال خروج مرادات و معاني از ظواهر الفاظ و نصوص، محتاج دليل و حداقل قرينه حاليه و مقاليه است. دكتر سروش بايد دلايل مجازي دانستن كلامالله را بگويند. اين كه انتخاب و يا ترجيح معنايي در يك كلمه ما را در جاي ديگري دچار مشكل ميكند، دليل قانعكنندهاي بر اعمال نظر سليقهاي و نامعقول و نامقبول ما نميشود. بگذريم كه مشكلات مورد نظر ايشان، به گونههاي معقولتري قابل حل است، حتي اگر راهحلهاي سنتي و رايج كفايت نكند.
مفهوم ديگري كه به شكلي با مفهوم كلامالله و اطلاق آن بر قرآن ارتباط دارد و مدعاي پيشين را تقويت ميكند، اطلاق «نطق» به «وحي» يعني قرآن است. در آيات چهارم و پنجم سوره نجم آمده است: «و ما ينطق عنالهوي / ان هو الا وحي يوحي». روشن است در اين آيات از وحي تعبير به نطق شده و نطق به معناي سخن گفتن با كلام و لفظ است و ساختار كلام و پيام نهفته در آن نشان ميدهد كه موضوع دعوي نبي اسلام مبني بر نزول وحي از جانب خداوند يعني قرآن است و اين با هيچ معناي احتمالي ديگر (براي نمونه تحويل نطق به قدرت فاهمه) سازگار نيست. در آيه ادعا شده است كه سخنان محمد(ص) (=قرآن) از سر هواهاي نفساني و انگيزههاي شخصي نيست، بلكه آنچه او ميگويد (=قرآن) سخن وحياني و فرو فرستاده خداوند است. نسبت اينهماني نطق و وحي در آيات مورد اشاره، نافي و ناقض نظريه دكتر سروش و ديگران است.
تعبير ديگر در قرآن، كه باز به نظر ميرسد در تعارض با نظريه مورد بحث قرار دارد، دعوي حضرت رسول مبني بر اين كه «من جز از آنچه بر من وحي ميشود پيروي نميكنم» ميباشد كه پيش از اين به مناسبتي به اين موضوع و آيات مربوط اشاره شد. معناي روشن اين دعوي آن است كه وحي از قرآن، ازسوي خداوند است نه شخص محمد(ص)، چرا كه دعوي اطاعت و تبعيت از آن براي پيامبر لغو و حداقل بياهميت خواهد بود. اگر بگوييم قرآن لفظاً و معناً و به تمامي، محصول انديشه و فرهنگ و زبان و انتخاب محمد (ص) است و به گفته دكتر سروش «همهكاره» خود اوست، دعوي تبعيت از آن، بدان معناست كه او بگويد من از كلام و انديشه و نظر خودم پيروي ميكنم. اين دعوي لغو و حتي هجوي نيست؟ بويژه ساختار آيات نشان ميدهد كه پيامبر هم در مقام اثبات عدم خودكامگي و اطاعت كامل خود از خداوند و اوامر و نواهي اوست و هم به پديده نزول وحي بهعنوان پديدهاي مستقل و جدا از خود و به عبارتي «هيچكاره» بودن خود در اين اوامر و نواهي اشاره دارد، وگرنه اين تأكيدها و تصريحها ضرورتي نداشت. به هر حال دعوي وحي غيرملفوظ نه با ساختار آيات، مضامين، شواهد حاليه و مقاليه موجود در آيات مورد بحث سازگار است و نه اصولاً داراي اهميتي در خور است كه به گفتن آن بيارزد. گفتن ندارد كه هركسي بهطور معمول از نظر فكر و نظر خود تبعيت ميكند. به هر حال اين آيات و نيز «قل»هاي قرآن(36) اهميت اين تبعيت از وحي الهي را نشان ميدهد.
31ـ دانشنامه قرآن، 2/ 1631.
32ـ قاموس قرآن، قريشي، 7-5/362.
33ـ زركشي و سيوطي در الاتقان هر يك پنجاه و پنج نام براي قرآن ذكر كردهاند. دانشنامه قرآن، 2/1631.
34ـ خدا و انسان در قرآن، ص 196ـ195.
35ـ اسلام در ايران، پطروشفسكي، ترجمه كريم كشاورز، تهران، پيام، 1354، ص 109. جمله نولدكه به گزارش پطروشفسكي اين است: «به اعتقاد مسلمانان قرآن كلام خداست و از مفاد خود آن نيز چنين برميآيد.»
36ـ دكتر سروش در مقام پاسخ به استشهاد منتقدان به وجود «قل»هاي زياد در قرآن، مينويسد: «قلهاي قرآن هم قصه روشني دارد. اين از فنون سخن گفتن است كه گوينده گاه به خود خطاب ميكند، در حالي كه مخاطب او به واقع ديگرانند». ايشان پس از استشهاد به ابياتي از مولوي در مثنوي و غزليات شمس ميافزايد: «و اين چه فرقي دارد با «قل هو الله احد» يا «قل تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم ـ آل عمران:64» و يا «قل ادعوالله او ادعوا الرحمن – اسرا:110).
در اين مورد و استدلال دكترسروش دو نكته قابل توجه است؛ يكي اين كه قبول اين دعوي در واقع معقول دانستن آن، فرع بر اثبات و پذيرفتن اصل مدعاست. يعني اگر به هر دليل قانع شديم كه قرآن كلام محمد (ص) است و املاء و انشاء و مضمون و فقط زبان و ادبيات اين كتاب از پيامبر است، آنگاه ميتوان توجيه و تحليل يادشده را به مثابه نوعي سخن گفتن بشري محمد (ص) پذيرفت، اما بديهي است كه ما هنوز در دعوي اصلي و دلايل آن حرف داريم و حداقل قانع نشدهايم كه قرآن برساخته محمد (ص) است و بلكه دلايل قانعكننده خلاف آن است، بنابراين حداقل تا تعيين تكليف نهايي و اتخاذ نظريهاي روشن، ميتوان اين موضوع را ناديده گرفت و مسكوت گذاشت. نكته مهم ديگر آن است كه اگر مجموعه آيات قرآن و خطابات و موضوعات آن خطابات را درنظر بگيريم، و همه را در يك شبكه ارتباطي و مفهومي فهم كنيم، توجيه و پاسخ دكترسروش مقبول نمينمايد، چرا كه از نخستين خطاب (اقرء باسم ربك الذي خلق ...، تا واپسين آيات، اين گزاره قابل كشف و قابل قبول است كه در اين كتاب گوينده يكسره خداوند است و شنونده مستقيم يكسره محمد(ص) است و البته معالواسطه مردمان و مؤمنان. البته به مناسبتهايي (به ويژه در «ربنا»ها و دعاهاي قرآن)، گاه آدميان و پيامبران نيز با خدا سخن گفتهاند اما سخن گفتن آنها روايي است نه در تخاطب بين محمد (ص) و خداوند. در اين چارچوب و با تكيه بر اين انسجام، قاطعانه ميتوان گفت اين «قل»ها از نوع سخن گفتن شاعر و يا خطيب و يا به طور كلي زبان و بيان اديبانه آدميزاد نيست، فرمان خداوند است كه احتمالاً براي حفظ اصالت وحي و قرآن، در قرآن حفظ شده است. وانگهي تمام قلهاي قرآن از نوع يادشده نيست كه نوعي سخن گفتن در امور كلي و انتزاعي و يا شاعرانه باشد، موارد متعددي در قرآن از واژه «قل» در مقام بيان احكام و مقررات شرعي است (مانند يسئلونك عن الاهله قل هي مواقيت للناس و الحج... ـ بقره: 189. يستلونك عنالشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير ... بقره:217...) و يا از حوادث تاريخي و اشخاص است (و يسئلونك عن ذي القرنين قل ... ـ كهف: 83). حداقل در اين گونه موارد استفاده از چنان شيوهاي در افاده مقصود، نامعقول و خارج از فنون ادبي است. حداقل در اين موارد، كه كاملاً حقوقي و در مقام تعيين و جعل احكام و يا پاسخ به پرسش است، استفاده از واژه «بگو» لغو و غيرمتعارف است. فكر نميكنم در هيچ متن و گفتار و نوشتار حقوقي چنين شيوهاي و چنين كلمهاي به كار رفته باشد. پيامبر خيلي روشن ميتوانست به مردم بگويد كه حكم فلان مسئله اين است، چنان كه در موارد ديگر بدون اين قلها، در قرآن و يا حديث، گفته است. آيات متعدد در قرآن وجود دارد كه با فرمان «قل» به پيامبر توصيه شده كه «به مردم بگو از شما اجري نميخواهم...» (يازده مورد). ساختار و مضمون آيات نشان ميدهد كه پيامبر به توصيه ديگري (خداوند) اين خبر را به مردم ميدهد وگرنه دليلي بر ذكر اين قلها وجود نداشت. در واقع «قل»هاي قرآن، عليالاغلب، در مواردي است كه از چيزي «خبر» ميدهد و گوينده خبر، كس يا مقام ديگر است و از اينرو احتمال سخن گفتن وي با خود كاملاً دور از ذهن است. انصافاً اين جملات و گزارههاي اخباري، با توجه به ساختار جملات و موضوعات مطرح در آنها، چه سنخيتي و نسبتي با شعر مولوي دارد كه: «هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود»؟ اديبان و لغت شناسان پيشين ما (و حتي قرآنپژوهان غيرمسلمان گذشته و حال) نيز به اين نكات توجه داشتهاند.